صبر کن سهراب
آری تو راست می گویی
آسمان مال من است
پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین ، مال من است
اما سهراب تو قضاوت کن
بر دل سنگ زمین جای من است؟
من نمی دانم که چرا این مردم
دانه های دلشان پیدا نیست.
صبر کن ای سهراب...!!!
قایقت جا دارد...!؟؟
من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم.!!!
تو پر از بارانی
من پر از بی برگی
تو پر از ابر بهار
من پر از دلتنگی
من بری از بر و بارم
تو پر از حسرت چیدن
من پر از نفرت رفتن
تو پر از شوق رسیدن
من پر از هوای مهرم
تو پر از آتش مرداد
من غروب زرد پاییز
تو طلوع سرخ خرداد
گرچه دورم از تو
تو به من نزدیکی
آتشت خواهم بود
من در این تاریکی
چشم امیدم را
بر تو من خواهم دوخت
هرم چشمانت را
هدیه کن خواهم سوخت
من خوبم ... من آرامم ... من قول دادهام
فقط کمی
تو را کم آوردهام
یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟
واژه کم میآورم برای گفتن دوستت دارمها؟
حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیدهاند
با این همه واژه چه کنم؟
تکلیف این همه حرف نگفته چه میشود؟
من خوبم … من آرامم ... من قول دادهام
فقط کمی
بی حوصلهام
روزهایم کش آمده
هر چه خودم را به کوچه بیخیالی میزنم
باز سر از کوچه دلتنگی در میآورم
من خوبم … من آرامم… من قول دادهام
تمام خندههایم را نذر کردهام که گریهام نگیرد
اما شبها...
وای از شبها
هوای آغوشت دیوانهام میکند
موهایم بدجوری بهانه دستانت را میگیرند
تک تک نجواهای شبانهات لا به لای موهایم ماندهاند
اصلا چطور است کوتاهشان کنم... هان؟
کاش لااقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم
لالاییها پیشکش
من خوبم … من آرامم… من قول دادهام
شبها تمام آهها در سینه میمانند
اینقدر سوزناک هستند که میتوانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم
اما حیف که قول دادهام
من خوبم … من آرامم…
فقط کمی دلواپسم
کاش قول گرفته بودم از تو
برای کسی از ته دل نخندی
میترسم مثل من عاشق خندههایت شود
حال و روزش شود این…
تو که نمیمانی برایش آن وقت مثل من باید
آرام باشد … خوب باشد… قول داده باشد
بیچاره...!
باورت بشود یا نه !؟
روزی می رسدکه دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد .
برای نگاه کردنم ،
بوسیدنم ،
خندیدنم ،
اذیت کردنم ......
برای تمام لحظاتى که در کنارم داشتی ...
روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود ..
.می دانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهدشد ...!
باران دلتنگي هايم .....
بر فصل شيدايي ام .....
ميريزد ، و من
عاشقانه هايم را
تنها براي تو ....
خواهم گفت
زير سايبان ستاره ها ....
راس ساعت ماه ....
در بركه آغوشت ....
و در تب آلود ترين بوسه هايم.....
وقتي مرا تنگ به خود ميفشاري ....
.....آري من عاشقانه هايم را
تنها براي تو خواهم گفت ......
در ناب ترين لحظه هاي بازي با تنم
وقتي كه در هم گم ميشويم
و تنها چشمان ، خداست كه
ما را نظاره گر است .... ...