وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …
بي تو مهتاب شبي را همگان ميدانند
همگان شعر دوچشمان تو را ميخوانند
تو که از کوچه ي غمگين دلم ميگذري
تو که از راز دلم باخبري
تو چرا رسم وفايت گم شد؟!
برق چشمان سياهت گم شد؟!
با تو ام اي مه مهتاب شبان...
با تو اي زلف پريشان جهان
بي تو صد خاطره ام گريان است
بی تو اشکم شاعر باران است
بي تو ديگر نفسم بند آمد
قافيه يک دل خوش
سيري چند آمد؟!
بي تو جوي دل من خشکيده است
بي تو هر شاخه بـُـني
ريشه از باغ دلم برچيده است
بي تو مهتاب نهان است ز ابر
ابر غم باريده است
با تو گفتم با شرم
با تو گفتم از دل
با تو از قصه ي عشقم گفتم
و تو در اوج سکوت
با نگاهي پر ترديد و خمود
گفتي از عشق حذر کن...
نفسم بند آمد
قافيه يک دل خوش
سيري چند آمد؟!
بي مهتاب شبي را
باز هم ميخوانم
مردانگــــی ات را با شکستن دل دختـــری که دیوانه ی توست ثابت نکن
مردانگــــی ات را با غــــــرور بی اندازه ات به دختــــری که عاشق توست ثابت نکن
مردانگـــــی ات را زمانـــــی میتــــــوانی نشان دهی که دختــری با تمام تنــــــهایی اش به تو تکیـــه کرده
و با تکیـــــه به غــــــــــرور تو...
به قـــــــــــــدرت تو...
در این دنیای پر از نامـــــــردی قدم بر می دارد
سالها رفتند.....
روی نیمکت بی تو....مینشینم تنها
قصه باران را .....خاطرت داری تو؟!
خیس باران بی چتر....می دویدیم باهم.....کوچه ها را تا ته
خنده هامان را هم....... می شنیدند دلها
حیف......!
یادت رفت ،نه؟!
روزگارم خندید!
خنده ها هم رفتند....
کوچه ها خالی شد......
اما.....
باز باران بارید.....
زیر باران سرد است....
چتر باید برداشت.....
من دگر
"طاقت باران را ندارم بی تو.........!