تو پر از بارانی
من پر از بی برگی
تو پر از ابر بهار
من پر از دلتنگی
من بری از بر و بارم
تو پر از حسرت چیدن
من پر از نفرت رفتن
تو پر از شوق رسیدن
من پر از هوای مهرم
تو پر از آتش مرداد
من غروب زرد پاییز
تو طلوع سرخ خرداد
گرچه دورم از تو
تو به من نزدیکی
آتشت خواهم بود
من در این تاریکی
چشم امیدم را
بر تو من خواهم دوخت
هرم چشمانت را
هدیه کن خواهم سوخت
آري !
اين تـــ ــو
همان احساس ملتهبِ جــوانيِ من است
که خـــدا را
به اعجاز ديوانه کننده ي حضــورت
... ترغيب کــــرد !
تـــ ــو همان
معجـون پريشاني منـي
که سالهاست
آرام ، آرام
تمام بهت عاشقانه را
به رگهايــم تزريق کرده اي . . .
و امــ ـــروز آمدي
تا هـــواي خواستنت
در انهدام تنهايي زمستاني ام
داغ شــــود ...
کمي نزديک تــر بيا
و تمام مـــرا
بي پــرواتر از عشق
در آغـــ?ـــوش بگيــر . . .!