از تنگاي محبس تاريكي

ازمنجلاب تيره اين دنيا

بانگ ا‍ز نياز مرابشنو

آه اي خداي قادر بي همتا

يكدم زگرد پيكر من بشكاف

بشكاف اين حجاب سياهي را

شايد درون سينه ي من بيني

اين مايه ي گناه و تباهي را

دل نيست اين دلي كه به من دادي

در خون تپيده آه رهايش كن

يا خالي از هوي وهوس دارش

ياپابند مهرو وفايش كن

تنها تو آگاهي و ميداني

اسرار آن خطاي نخستين را

تنها تو قادري كه  ببخشايي

بر روح من صفاي نخستين را

آه اي خدا  چگونه ترا گويم

كزجسم خويش خسته وبيزارم

 

 



دو شنبه 29 / 9 / 1393برچسب:, |